جدول جو
جدول جو

معنی تفنگ انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

تفنگ انداختن
(حُ مَ)
تیر انداختن. تیراندازی. خالی کردن گلولۀ تفنگ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگ انداختن
تصویر لنگ انداختن
در ورزش در زورخانه پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند
کنایه از تسلیم شدن و ترک نزاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلنگ انداختن
تصویر شلنگ انداختن
جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه انداختن
تصویر فتنه انداختن
برپا کردن آشوب، فتنه انگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ صَ بَ دِ بَ تَ)
عملی که مرشد در گود زورخانه کند جدا کردن دو کشتی گیر را ازیکدیگر و این کلمه از گود زورخانه باب و متداول شده است، و آن چنان است که مرشد از جایگاه خویش لنگی گرد کند و بر سر دو کشتی گیر که گرم کشش و کوشش اند اندازد جدا کردن آن دو را به خوشی، توسعاً به آشتی خواندن دو خصم. میانجی شدن. واسطۀ ترک خصومت گردیدن. میانجی آشتی شدن، در اصطلاح امروز، سپر انداختن. اظهار انقیاد کردن. تسلیم شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ گُ دَ)
افکندن سنگ، بمجاز، موانع و عوائقی برای کسی ایجاد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
چنگ زدن و خراشیدن. رجوع به چنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَقَ)
کمال نیاز را داشتن. با جدیت و کوشش در طلب چیزی بودن و نرسیدن. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بسیار حریص بودن. حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد. (از یک پول هم نمیگذرد)
لغت نامه دهخدا
(دِ / دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
فتنه افکندن:
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر برنمیتوان انداخت ؟
سعدی.
رجوع به فتنه و فتنه افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ کَ دَ)
دویدن یا راه رفتن سریع با گامهای بلند. (فرهنگ لغات عامیانه). با گامهای بزرگ پای اندازان رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شلنگ اندازی شود
لغت نامه دهخدا
پرتاب کردن لنگ، (زورخانه) عملی که مرشد در گود زورخانه کند برای جدا کردن دو کشتی گیر از یکدیگر و آن چنانست که مرشد از جایگاه خویش لنگگ گرد کند و برسر دو کشتی گیر که گرم کشتی هستند اندازد تا آن دو بخوشی از هم جدا شوند. همچنین هنگامی که مرشد یا ورزشکار دیگری بخواهد بپهلوانی که مشغول هنر نمایی است احترام یا تواضع کند از بیرون گود برایش لنگ پرتاب می کند، (توسعا) میانجی شدن میان دو تن برای ایجاد صلح بین آنها، تسلیم شدن اظهار بندگی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار حریص بودن حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد (ازیک پول هم نمیگذرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه انداختن
تصویر فتنه انداختن
فتنه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
آب دهن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ انداختن
تصویر سنگ انداختن
((~. اَ تَ))
کنایه از اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
((لُ اَ تَ))
جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد، کنایه از اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
Spit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
cracher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
tükürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
뱉다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
吐く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
לפלוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
थूकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
meludah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
ถุย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
плевать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
spugen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
escupir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
sputare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
cuspir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
吐痰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
плювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
spucken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
kutema
دیکشنری فارسی به سواحیلی